غنچه و شاخه و برگ زير رگبار تگرگ
من و تو ساکت و منگ کنج يک کوچه تنگ
زير يک چتر سياه من و تو با دو نگاه
من نگاهم همه مهر همه جادو،همه سحر
تو نگاهت همه سرد صحبت از فاصله کرد
صورتت مات و خموش در دلت جوش و خروش
بين ما گفت و شنود از دل و هرچه که بود
بک تبسم،دو سه اخم شد نمک پاش به زخم
چو به من طعنه زدي به حقارت،به بدي
که فلاني به خدا در دلت نيست وفا
عشق و دلباختگي نقشه اي ساختگي
شعر تو،شور نداشت عشق، منظور نداشت
قصه ات،جور نبود از ريا،دور نبود
دور شو، از بر من بگذر،از سر من
از سراب دل من از حباب دل من
بشو،يک لحظه جدا از هواي دل ما
آن شب تار و نمور همچنان نرم و صبور
گوش دادم سخنت شکوه هائي ز منت
گفته هايت همه قهر تند و تلخ و همه زهر
مي شکستم چو تبر از پس و پيش و زبر
مانده بودم چه کنم شکوه ات با که کنم
آن شب اما لب من تشنه بود از تب من
جسم تبدار و کبود ناخوش از عشق تو بود
حرف موزون دلم گشت،سرمشق قلم
مي نوشت از دل تو کوچه و منزل تو
شعر من با تو شکفت از غم عشق تو گفت
دو سه تا بيت قشنگ به تأمل به درنگ
باز آمد به لبم تا بگويد ز تبم
شرح دلدادگي ام قصه سادگي ام
آمد اما به چه شوق به چه شور و سر ذوق
آمد و شد به هدر از دو گوش تو،به در
ابر دل،باز نشد سوز دل،ساز نشد
آن شب اما همه جا شاهد قصه ما
حرف سر بسته تو چهره خسته تو
يک ملاقات عجيب در شبي تار و غريب
غنچه و شاخه و برگ زير رگبار تگرگ
من و تو ساکت و منگ کنج يک کوچه تنگ
زير يک چتر سياه من و تو با دو نگاه
من نگاهم همه مهر همه جادو،همه سحر
تو نگاهت همه سرد صحبت از فاصله کرد
صورتت مات و خموش در دلت جوش و خروش
بين ما گفت و شنود از دل و هرچه که بود
بک تبسم،دو سه اخم شد نمک پاش به زخم
چو به من طعنه زدي به حقارت،به بدي
که فلاني به خدا در دلت نيست وفا
عشق و دلباختگي نقشه اي ساختگي
شعر تو،شور نداشت عشق، منظور نداشت
قصه ات،جور نبود از ريا،دور نبود
دور شو، از بر من بگذر،از سر من
از سراب دل من از حباب دل من
بشو،يک لحظه جدا از هواي دل ما
آن شب تار و نمور همچنان نرم و صبور
گوش دادم سخنت شکوه هائي ز منت
گفته هايت همه قهر تند و تلخ و همه زهر
مي شکستم چو تبر از پس و پيش و زبر
مانده بودم چه کنم شکوه ات با که کنم
آن شب اما لب من تشنه بود از تب من
جسم تبدار و کبود ناخوش از عشق تو بود
حرف موزون دلم گشت،سرمشق قلم
مي نوشت از دل تو کوچه و منزل تو
شعر من با تو شکفت از غم عشق تو گفت
دو سه تا بيت قشنگ به تأمل به درنگ
باز آمد به لبم تا بگويد ز تبم
شرح دلدادگي ام قصه سادگي ام
آمد اما به چه شوق به چه شور و سر ذوق
آمد و شد به هدر از دو گوش تو،به در
ابر دل،باز نشد سوز دل،ساز نشد
آن شب اما همه جا شاهد قصه ما
حرف سر بسته تو چهره خسته تو
شاهد قصه من قصه غصه من
همچنان باد و تگرگ داشت پيغام ز مرگ
مرگ يک عشق قشنگ در دل يک دلتنگ
هر دو دلخسته بديم هر دو سر گشته شديم.........
شاهد قصه من قصه غصه من
همچنان باد و تگرگ داشت پيغام ز مرگ
مرگ يک عشق قشنگ در دل يک دلتنگ
هر دو دلخسته بديم هر دو سر گشته شديم.........