باران سیاه
می خروشد دریا
هیچ کس نیست به ساحل پیدا لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر اید نزدیک مانده برساحل قایقی ریخته شب بر سر او پیکرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراک فرو هیچ کس نیست که اید از راه و به افکندش و در این وقت که هر کوهه اب حرف با گوش نهان می زدنش موجی اشفته فرا می رسد که از راه گوید باما قصه ی یک شب طوفانی را رفته بود ان شب ماهی گیر تا بگیرد از اب انچه پیوندی داشت با خیالی در خواب صبح ان شب که به دریا موجی تن نمی کوفت به موجی دیگر چشم ماهی گیر دید قایقی را به ره اب که داشت برلب از حادثه ی تلخ شب پیش خبر پس کشاندند سوی ساحل خواب الودش به همان جایی که هست در همین لحظه ی غمناک به جا و به نزدیکی او می خروشید دریا و زره دور فرا می رسد ان موج که می گوید باز از شبی طوفانی داستانی ندارد نظرات شما عزیزان: یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 18:0 :: نويسنده : ....................
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید باران سیاه آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |