باران سیاه
من نه عاشق بودم
به دلم گفتم تمام شد... باور کن که اینبار دیگر تمام شد ... باورش نمی شد ,لج می کرد . . . بهانه ات را می گرفت . . . . دستش را گرفتم و از همه ی خاطراتت دورش کردم . . . گفتم ببین . . . ببین عزیزکم... راه دراز است , بی " او " هم می شود . . .باور کن...
نظرات شما عزیزان: چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : ....................
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید باران سیاه آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |