باران سیاه

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

 

معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایـــــی پایین

قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنــچه از رفتنت آمد بــــــه سرم را فـــردا

مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کســــی منزلت شمس مرا

قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:49 :: نويسنده : ....................

 

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
ازسفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : ....................

 

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .

… پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.

پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن…..

پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.

پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!

اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!

زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛

در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند

پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:46 :: نويسنده : ....................

                                         یک گره در پای من از عشق تو
                                 یک گره بر قلب من از هجر تو

                                این گره ها را تو بخشیدی به من
                                تو مرا انداختی در این گره

                               باید از دولتسرای عشق تو
                               واکنم این بندهای پرگره

                             یا بپرسم از تو ای گم گشته ام
                           هیچ می دانی که ماندم در گره

                           کاش کور می شد دوچشمم آن دمی
                         که نگاهت روی آن می خورد گره

چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:39 :: نويسنده : ....................

من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم و هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

وخدا می داندسادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

تا روم تا در دروازه تور

تا شوم چیده به شفافی صبح...

 

 

به دلم گفتم تمام شد...

باور کن که اینبار دیگر تمام شد ...

باورش نمی شد ,لج می کرد . . .

بهانه ات را می گرفت . . . .

دستش را گرفتم و از همه ی خاطراتت دورش کردم . . .

گفتم ببین . . .

ببین عزیزکم...

راه دراز است , بی " او " هم می شود . . .

باور کن...



 

چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:36 :: نويسنده : ....................

 

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد


گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود

گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند

مراقب بعضی " یک ها " باشیم

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . .

 

سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:29 :: نويسنده : ....................

 

 

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گلهاي آسمان صدا كردم

تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي تنهایی

تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روئيد با حسرت جدا كردم

 

و تو در پاسخ آبي‌ترين موج تمناي دلم گفتي:

     "دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي..."

     "ومن تنها براي ديدن زيبايي آن چشمان..."

     "تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم"

همين بود آخرين حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب تنهاییم ، ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم

نميدانم چرا رفتي ؟   نميدانم چرا؟    شايد خطا كردم

و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

نميدانم كجا؟   تا كي؟   براي چه؟

ولي رفتي.....

                و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي‌باريد

سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:25 :: نويسنده : ....................

 

می توان تنها شد
می توان زار گریست
می توان دوست نداشت و دل عاشق آدم ها را ، زیر پا له کرد !
می توان چشمی را ، به هیاهوی جهان خیره گذاشت
می توان صدها بار ، علت غصه دل را فهمید !
می توان ....
می توان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود
آخرش هم تنها ، می توان تنها رفت
با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی ...
یادگاری ؟! همه جا تلخی و سردی و غرور
فاتحه ؟! خوب شد رفت ! عجب آدم بدخلقی بود !!!
ولی ای کودک زیبای دلم ، آن ور سکه تماشا دارد :
شهری از مردم آبی سرشار ، آسمانش و زمین ، عین آن شهر
ولی
من و تو با همه ی آدم هاش ، غرق احساس غروریم به عشق !
دل هر آدم عاشق که شکست دل ما می شکند !
همه جا لبخند است و زمین ، مفتخر است به تن سبزی که
ضرب گام من و تو ، بر دلش می پیچد
من و تو خوشبختیم ، ما خدا را داریم
ما غم چلچله را ، وقت بوسیدن دستان بهار
مثل یک شعر قشنگ ، از دلش می خوانیم
ما به باران گفتیم : که کمی آهسته ! غنچه پاک دعا در خواب است
او قرار است که روزی ، روی اندیشه و ایمان ،
بین احساس شکوفایی و آرامش دل
تا دم پنجره سبز خدا ، سبز شود ...

سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:24 :: نويسنده : ....................

یک نفر در همین نزدیکی ها

چیزی
به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است …
خیالت راحت باشد
آرام چشم هایت را ببند
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است
یک نفر که از همه زیبایی های دنیا
تنها تو را باور دارد …

یک نفر در تنهایی محض خود تنها..

با فکر و خیال تو زنده است..

بیا با هم قراری بگذاریم:

بیا قرار بگذاریم که . . .
هیچ وقت با هم قرار ی نداشته باشیم !
بگذار همیشه اتفاق بیافتد !
این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !
منتظر ِ یک اتفاق که " تــــو " را به " مـن " برسا

سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:22 :: نويسنده : ....................

 

خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:28 :: نويسنده : ....................

 

روزها رفت و شب سرد به پایان نرسید

عاقبت خاتمه ی فصل زمستان نرسید

باغ و بی مهری پاییزترین حادثه ها

مرهمی بهر مداوای درختان نرسید

خسته از کوچه ی بن بست شدیم و افسوس

دستی از مهر از آن سمت خیابان نرسید

آفتاب دلمان روبه غروبی ابدی است

طیفی از عشق از آن آتش پنهان نرسید

موج در موج زمین غرق تلاطم شده است

آه آرامش بعد از تب طوفان نرسید

غزلی سوخت ، دلی سوخت ، گلی پرپر شد

دست اعجاز خلیلی به گلستان نرسید

 گفت " حافظ که مخور غم ولی از صبر چه سود "

یوسف گمشده ی عشق به کنعان نرسید

یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:39 :: نويسنده : ....................

اشک من بارون غربت / تو دلم غبار حسرت 

من برات سوغاتی دارم / یه سبد گل محبت 
*
*
گر قضای روزگار تکه کند قلب مرا مینویسم روی هر تکه از آن نام تو را . . .
*
*
با دل عاشق بد نکن ای آدم نامهربون / سنگدل و بی وفا نشو ، یه دل داری اینم نشون . . .
*
*
آنجا که توئی ، رهگذری نیست مرا / جز دوری تو غم دیگری نیست مرا

خواهم که به جانب تو پرواز کنم / حیف است که هیچ بال و پری نیست مرا . . .
*
*
ای اشک ، آهسته بریز که غم زیاد است / ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست / ما تجربه کردیم ، کسی یار کسی نیست . . .
*
*
لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو / تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو . . .
*
*
در آسمان دل من پرنده پر نمیزنه / تو کلبه غم زده ام محبت سر نمیزنه . . .
*
*
باز هم ثانیه ها اسم تو را جار زدند و دقایق امشب به تو تکرار زدند

سکوتی که در این عقربه ها میچرخید ، نکند در دل تو اسم مرا دار زدند . . .
*
*
من شکستم تا تو را عاشق کنم / بعد من باران فقط آب است و بس

هر که بعد از من سراغت را گرفت / زشت يا زيبا فقط خواب است و بس . . .
*
*
يک نفر امد قرارم را گرفت / برگ و بار و شاخسارم را گرفت

چهار فصل من بهاران بود ، حيف / باد پائيزي بهارم را گرفت

اعتباري داشتم در پيش عشق / با نگاهي ، اعتبارم را گرفت

عشق يا چيزي شبيه عشق بود / آمد و دار و ندارم را گرفت . . .
*
*
چشمي به هم زديم و دنيا گذشت / دنبال هم ، امروز و فردا گذشت

دل ميگه باز فردا را از نو بساز / اي دل غافل ديگه از ما گذشت . . .
*
*
راز دل با يار محرم هم نبايد باز گفت / روزي آن محرم اگر بيگانه شد تکليف چيست ؟
*
*
خوشا آنان که در بازار گيتي خريدار وفا بودند و هستند

خوشا آنان که در راه رفاقت رفيق با وفا بودند و هستند . . .
*
*
گريه در چشمان من طوفان غم دارد ، ولي خنده بر لب ميزنم تا کَس نداند راز من . . .
*
*
اگر باغ نگاهم پر ز خار است ، گلم تاراج دست روزگار است

به چشمانت قسم ، با بودن تو ، زمستاني ترين روزم بهار است . . .
*
*
من چه ميدانستم دل هر کس ، دل نيست

قلب ها ز آهن و سنگ ، قلب ها بيخبر از عاطفه اند.... من چه ميدانستم . . .
*
*
عیب کار از جعبه تقسیم نیست ، سیم سیار دل ما سیم نیست

این هزاران طول موجش را بگير، دیش احساسات ما تنظیم نیست . . .
*
*
الا اى دختر شیك/ بلند بالا و باريك/ تو مرغی من خروسم/ تو آردك من سبوسم /تو دینار من فلوسم/ بشو امشب عروسم/ كه لبهاتو ببوسم/ تو بیلی من كلنگم/ تو آهو من پلنگم/ تو مستی من ملنگم/ بیا امشب به جنگم/ كه من تیمور لنگم/
*
*
گر نيايي تا قيامت انتظارت مي کشم. منت عشق از نگاه پر شرابت مي کشم.
ناز چندين ساله ي چشم خمارت مي کشم. تا نفس باقيست اينجا انتظارت مي کشم 
*
*
اگه عشقم حقیره ! اگه جسمم کویره ! اگه همیشه تنهام ! اگه خالیه دستام ! برای تو عاشق ترین عاشق دنیام 
*
*
دل تمنا میکند تا من بسازم خانه ای / عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای !؟
*
*
آن شب که شد زندگی ما آغاز ، آغاز شد افسانه این سوز و گداز

دادند به ما دلی و گفتند بسوز ، دیدند که سوختیم گفتند بساز . . .
*
*
تو رفتی و من شدم لحظه شمارت / دو قطره اشک مانده یادگارت

اگر برگشتی و من را ندیدی / بدان که مرده ام از انتظارت . . .
*
*
خسته در حبس زمینم ، ماه من یادم کن

به نگاهی ، به پیامی ، سخنی شادم کن !
*
*
میروم دیگر شما یادم کنید / من که رفتم این غزل ها را شما دفتر کنید

میروم تا دل نبندم دل به خوبی هایتان / باز هم دل بستم و زخمی شدم ، باور کنید . . .
*
*
نگاهی کرد و در به در کرد ، یقین کرد عاشقم بعدش سفر کرد

شکستی خورد و آمد تا بماند ، ولی من رفته بودم ، او ضرر کرد . . .
*
*
سلام ای بی وفای بی مرووت / سلام ای ساز گیتار محبت

سلام کردم نگی تو بی وفائی / وگرنه ما که عاشقیم بی مرووت !!!
*
*
گر نگه دار من آن است که من میدانم / شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد . . .
*
*
من و تو از تبار بی کسانیم / در این غوغا چه کس را کس بدانیم

کسی نشنید فریاد کمک را / کمک کن تا برای هم بمانیم . . .
*
*
من شکستم تا تو را عاشق کنم / بعد من باران فقط آب است و بس

هر که بعد از من سراغت را گرفت / زشت يا زيبا فقط خواب است و بس . . .
*
*
من که گفتم اين بهار افسردني است / من که گفتم اين پرستو مردني است

من که گفتم اي دل بي بند و بار / عشق يعني رنج ، يعني انتظار

آه عجب کاري به دستم داد دل / هم شکست و هم شکستم داد دل . . .
*
*
عزيز دلم جدائي مکن / جهان کوچکيست ، بي وفائي مکن

ببخش عاشقت را و منت گذار / من که گريه کردم ، عاشق آزاري مکن . . .
*
*
دل من دیگه خطا نکن/ با غریبه ها وفا نکن / زندگی رو باختی دل من/ مردمو شناختی دل من/ تا به کی سروپا حقیقتی/ تا به کی خراب محبتی / همنشین این واون شدی/ خسته وپریشون خون شدی/ دشت بخت تو کویر شده / مرغ آرزوت اسیر شده / رو به روت سراب/ پشت سر خراب / ساکت و صبوری دل من/ خیلی ازمن دوری دل من/ 
*
*
در گلستان خيالم ندهد هيچ گلي بوي تو را ، تو گل ناز مني از دور مي بوسم تو را 
*
*
دیابت لباتم ، خراب اون چشاتم ، عاشق اون صداتم ، بادبون كشتیاتم ، دیوونه نگاتم ، روانیه اداتم ، دیگه بگو چی میخوای ، بخوای نخوای فداتم 
*
*
تو دریایی و من موجی اسیرم ، كه میخواهم در آغوشت بمیرم . بیا دریای من آغوش بركش ، نمیخواهم جدا از تو بمیرم 
*
*
هر چند كه از دیده من گم شده ای ، غمخوار و كمك رسان مردم شده ای ، در قصر دلم جواهر عشق منی ، ای خوشكل من شبیه یانگوم شده ای
*
*
اگر باگريه دريايى بسازم
اگر باخنده رويايى‎ ‎بسازم
اگرخنده شوددرمن‎ ‎فراموش
اگر گريه شودبامن‎ ‎هم اغوش
توراهرگزنخواهم‎ ‎كردفراموش 
*
*
سیل دریا دیده هرگز بر نمی گردد به جوی
نیست ممکن هرکه عاشق شد دگر عاقل شود 
*
*
خیال می کردی قلب من تاب شکستن نداره منتظری بازم دلم پیش دلت کم بیاره مرام من تو عاشقی یکدلی و صداقته وقتی میگم نوکرتم این آخر رفاقته 
*
*
در پاسخ نامه ام گل یخ دادی
هربار مرا وعده دوزخ دادی
یک بار برو کلاس خیاطی عشق
شاید که خدا کرد و به ما نخ دادی
*
*
گر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است 
*
*
در این بازار نا مردی به دنبال چه می گردی نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی برو بگذر از این بازار از این مستی وطنازی اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی

پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : ....................

بی تومهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال توگشتم
شوق دیدارتولبریزشدازجام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
درنهانخانه ی جانم گل یاد تودرخشید
باغ صدخاطره خندیدعطرصدخاطره پیچید
یادم آمدکه شبی باهم ازآن کوچه گذشتیم
پرگشودیم ودرآن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی برلب آن جوی نشستیم
توهمه رازجهان ریخته درچشم سیاهت
من همه محوتماشای نگاهت آسمان صاف وشب آرام
بخت خندان وزمان رام خوشه ی ماه فروریخته درآب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب وصحراوگل وسنگ همه دل داده به آوازشباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی:ازاین عشق حذرکن
لحظه ای چندبراین آب نظرکن...
آب آیینه ی عشق گذران است
توکه امروزنگاهت به نگاهی نگران است
باش فرداکه دلت با دگران است
تافراموش کنی چندی ازاین شهرسفرکن
باتو گفتم:حذرازعشق ندانم،
سفرازپیش توهرگزنتوانم،نتوانم
روز اول که دل من به تماشا ی توپرزد
چون کبوترلب بام تونشستم توبه من سنگ زدی
من نرمیدم نگسستم
بازگفتی:که توصیادی ومن آهوی دشتم
 تابه دام تودرافتم همه جاگشتم وگشتم
حذرازعشق ندانم،نتوانم
اشکی ازشاخه فروریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد وبگریخت
 اشک درچشم تولرزیدماه برعشق توخندید
یادم آید که دگرازتوجوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم،نگسستم نرمیدم
 رفت درظلمت غم آن شب وشبهای دگرهم
 نگرفتی دگرازعاشق آزرده خبرهم!
کنی دیگرازآن کوچه گذرهم!
بی تواما به چه حالی من ازآن(کوچه)گذشتم

پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:27 :: نويسنده : ....................

 

ای عزیز جان من!

من برای مرگ خود یک بهانه می‌خواهم … یک بهانه پوچ عاشقانه می‌خواهم!

از غمی‌که می‌دانی با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگز!

گر بهانه این باشد، من بهانه می‌گیرم …

عاشقانه می‌میرم!

چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : ....................

یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد.... پس نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست...غمی ندارم... گر چه به ظاهر جسم خسته است ولی دل دریایست تاب وتوانش بیش از اینهاست....... دوستت دارم وتاوان آن هر چه باشد ....باشد. دوست خواهم داشت بیشتر ازدیروز باکی ندارم ازهیچ کس وهرکس که تو را دارم..عزیز

چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:39 :: نويسنده : ....................

 

 در ميان من و تو فاصله هاست

گاه مي انديشم

مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري

تو توانايي بخشش داري

دستهاي تو توانايي آن را دارد

كه مرا

زندگاني بخشد

چشمهاي تو به من مي بخشد

شور عشق و مستي

 

و تو چون مصرع شعري زيبا

سطر برجسته اي از زندگي من هستي

 

چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : ....................

 

رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
ياد باد آنکه بروي تو نظر بود مرا
 
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
ياد باد آنکه ز نظاره‌ي رويت همه شب
 
افق ديده پر از شعله‌ي خور بود مرا
ياد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمي
 
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
ياد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
 
ديده پر شعشعه‌ي شمس و قمر بود مرا
ياد باد آنکه ز روي تو و عکس مي ناب
 
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
ياد باد آنکه گرم زهره‌ي گفتار نبود
 
بر ميان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
ياد باد آنکه چو من عزم سفر ميکردم
 
وز سر کوي تو آهنگ سفر بود مرا
ياد باد آنکه برون آمده بودي بوداع
 
در دهان شکر و در ديده گهر بود مرا
ياد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
 
 
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : ....................

 

ایکه بر گوشه چشم زده ای خیمه ز موج

 

مشو ایمن که وطن بر لب دریاست ترا

 

دل دیوانه چه جاییست که باشد جایت

 

بر سرو چشم اگر جای کنی جاست ترا

 

جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم

 

بجز از جان زمن آخر چه تمناست ترا



 

من به دیوانگی ارفاش شدم معذورم

 

کان پری سیه کند دیو سلیمانی را

 

کر تو انکار کنی مستی ما را چه عجب

 

کافران کفر شمارند مسلمانی را



 

 ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را

 

می پرستانیم در ده باده گلفام را

 

من ببوی دانه ی خاش به دام افتاده ام

 

گر چه صید نیکوان دوست شمارد دام را

 

اگر در جلوه می آری سمند باده جولانرا

 

بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک میدان را





 

 مکن عیب عقیدستان که در بازار سرمستان

 

گدا باشد بفروشد بجامی ملک سلطانرا

 

بعز دوسم مکن دعوت که بی آن حورمه پیکر

 

کسی کو آدمی باشد نخواهد باغ رضوانرا

 

مگر باد سحرگاهی هواداری کند ورنه

 

نسیم یوسف مصری که آرد پیر کنعان را

 

مگذار می یار و درین واقعه مگذار

 

چون شدم صید تو بر گیرو نگهدار مرا

 

اگرم زار کشی میکشی و بیزار مشو

 

زارییم بین و از این بیش میازار مرا

 

بی گل روی تو بس خار که در پای من است

 

کیست از پای برون آورد این خار مرا

 

برو ای بلبل شوریده که بی گلروئی

 

نکشد گوشه ی خاطر سوی گذار مرا

 

ز آستانم ز چه بیرون فکنی چون خواجو

 

خاک راهم ز سرم بگذر بگذار مرا

 

 



 

 ای غم عشق ت آتشی زده در خرمن دل

 

آتش هجر جگر سوز تو دود افکن دل

 

چشمه نوشی گهی پوشی لبت چشمه جان

 

حاقه زلف شکن بر شکفت معدن دل

 

کر کنی قصد دلم دست من و دامن تو

 

ورکند ترک تودل دست من و دامن دل

 

جانم از دست دل از غرقه ی خون جگرست

 

خون جان من دلسوخته در گردن دل

 

پر شد روی تو شد شمع شبستان دلم

 

تا شبستان سر زلف تو شد مسکن دل

 

بده آن آب چو آتش به جوش آمده است

 

زآتشی روی دلا فروز تو خون در تن دل

 

چاره با ناوک چشمت سپر انداخته است

 

ورنه تیر مژه ات بگذرد از جوشن دل

 

دل شیدا همه پیراهن سودا گردد

 

واهل دلرا غم سودای تو پیراهن دل

 

آتش در دل خواجوست که از شعله ی اوست

 

دو دمی آهی که برون می رود از روزن دل

 

دل مری مراد است و دیده رهبر دل

 

سرم فدای خیال و خیال در سر دل

 

کهنه زلف تر گر رسن دراز آمد

 

در آن مپیچ که دارد گذر بچنبر دل

 

 دلم
چگونه نماید قرار در صف عشق

 

چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل

 

بود که ساقی لعل تو در دهد جامی

 

مرا که خون جگر می خورم ز ساغر دل

 

دل صنوبریم همچو بید می لرزد

 

ز بیم درد فراغ تو ای صنوبر دل

 

تو آن خجسته همای بلند پروازی

 

که در هوای تو پر میزد نر کبوتر دل

 

دلم روبودی و تا رفتی از برابر من

 

نرفت یک سر مو نقشت از برابر دل

 

چگونه در دل تنگم قرار گیرد صبر

 

که میزند سر زلف تو حلقه بر در دل

 

بملک روی زمین کی نظر کند خواجو

 

کسی که ملک و مالش بود مسخَر دل

 

دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:19 :: نويسنده : ....................

خداحافظ گل نازم ، کاشکی مهربون نبودی

 

میدونم سخته جدایی آخه عادت کرده بودی

بعد من خودم میدونم سقف زندگیت خرابه

اگه غیر اینه عشقم چرا چشمات خیسه آبه

چرا چشمات خیسه آبه سرتو بذار رو شونم

عاشقونه بغلم کن یا ازم بخواه بمونم

چرا شونه هات میلرزه مگه سردته گل من

اگه میگی خوبه خوبی چرا خیسه شونه ی من

تو اصلا بگو ببینم چرا ساکتی نمیری

مگه تو نخواستی از من قول موندنو بگیری

توی لحظه های رفتن سرتو بذار رو شونم

میخوام دل بکنم از تو کاری بکن نتونم

یه کاری بکن که دیگه حرف رفتنم نیارم

بذار اشکاتم بباره که حسابی کم بیارم

هی توی چشام نگاه کن که منم اشکی بریزم

هی ازم بخواه بمونم حس خوبیه عزیزم

شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : ....................

میخــــــواهم عوض شوم!

چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟

میخـــــــواهم تو دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی!

میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشـــــَم

در دورتـــــرین نُـــقطه

دقت کن!!!

رسیدن بـــــه مَــــن آسان نیـــــست

اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری

آسیــــبی به درخت نــــزن

بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش

شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : ....................

 

باران بهانه ای بود تا زیر چترم با من تا انتهای کوچه بیایی...

 

 

بوی باران بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهارخوش به‌حالِ روزگار

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : ....................

 

زفراق سینه سوزت غم سینه سوز دارم

گل من قسم به عشقت نه شب ونه روز دارم

به دوگونه ی لطیفت به دو چشم اشک ریزم

که به راه عاشقی ها زبلا نمی گریزم

به تو ای فرشته ی من گل من ترانه ی من

که جدایی از تو باشد غم جاودانه ی من

چون تو در برم نباشی غم بی شما دارم

تو بدان که با غم تو غم روزگار دارم

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:54 :: نويسنده : ....................

 

باز باران بارید خیس شد خاطره ها

مرحبا بر دل ابری هوا

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

مثل آسمانی که امشت می بارد

واینک باران

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد

...تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:51 :: نويسنده : ....................

اگر باران نبارد باغبان دلگیر خواهد شد
و فرصتهای فروردین نصیب تیر خواهد شد
اگر باران نبارد برکه ی احساس می خشکد
و هم نیلوفرمرداب غافلگیر خواهد شد
اگر باران نبارد کفتر سهراب میمیرد
وکفتر بازآیا راغب شبگیر خواهد شد؟!
اگر باران نبارد "باز باران با ترانه _
با گهر های فراوان "از چه رو تحریر خواهد شد؟!
اگر باران نبارد شاخه ی نرگس نمی داند
که گلدان وامدار پنجره تعبیر خواهد شد!!
اگر باران نبارد واژه ی باران چه خواهد شد؟
و آیا رنگ شعری باز سبز سیر خواهد شد؟
اگر باران نبارد تکنواز رود می داند
که در این باره * با سیلابها در گیر خواهد شد
اگر باران نبارد کوزه ی خالی سر چشمه
وبال گردن تفتیده گان تفسیر خواهد شد
اگر باران نبارد در شب شعر شقایقها
قصیده با غرور چشمها در گیر خواهد شد

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:50 :: نويسنده : ....................

 

فریاد من سکوت خویش را گم کرده ام

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من ، که خود افسانه می پرداختم

عاقبت افسانه ی مردم شدم

ای سکوت ، ای مادر فریادها

ساز جانم از تو پر آوازه بود

تا در آغوش تو ، راهی داشتم

چون شراب کهنه ،شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ، ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو ، گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می داشتم زندگی پر بود از فریاد من!

 فریدون مشیری

پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : ....................

 

خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد غم مخور

 

غم مخور آخر طبیب دردمندان خواهد آمد             

آنقدر از کردگار خویشتن امیدوارم

که شفابخش دل امیدواران خواهد آمد

دردمندان٬ مستمندان٬ بی پناهان را بگویید

منجی عالم ٬ پناه بی پناهان خواهد آمد

باغبانا سختی دی ماه سی روز است و آخر

نوبهار و نغمه  مرغ خوش الهان خواهد آمد  

بلبل شوریده دل را از خزان برگو ننالد

باغ و صحرا سبز و این دنیا گلستان خواهد آمد

صبر کن یا فاطمه ای بانوی پهلو شکسته

مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد

اینقدر آخر منال از ضربت بازو و پهلو

مونس تو پادشاه دلنوازان خواهد آمد

محسنت از ضربت مسمار٬گر مقتول گشته

انقریب آن دادخواه بی گناهان خواهد آمد

پرچم سرخ حسینی شاهد است آن منتقم

زود بهر خون خواهی سالار شهیدان خواهد آمد

اصغرا از ضربت زخم گلو دل را مسوزان

صبر کن مرحم گزار زخم پیکان خواهد آمد.

چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 9:55 :: نويسنده : ....................

 

خدا کنه که بـــاروون ببــارِه ، ببــارِه ، ببـارِه

آخه تو رو به یــاد من میــاره ، میــارِه ، میــــــآآاره

به یاد اون شبــی که واسـه آآخرین بــار دیــدمت

چطور دلت اومــد بری؟! من که تو رو میــپرستیـــدمت

سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : ....................

آیا میدانستید که شهر استانبول در کشور ترکیه تنها شهر جهان است که در دو قاره مختلف قرار گرفته است ؟

آیا میدانستید که احتمال ابتلا به کمر درد در افراد سیگاری دو برابر افراد غیر سیگاری است ؟

آیا میدانستید که برزگترین کارفرمای جهان سامانه راه آهن کشور هند با بیش از 1.6 میلیون نفر کارمند می باشد ؟

آیا میدانستید که اندازه چشمها درانسانها از بدو تولد تاانتها تغییر نمیکند اما رشد بینی وگوشها هیچگاه متوقف نمیشوند؟

آیا میدانستید که تقریباً بیش از 1300 گونه عقرب وجود دارد که تنها 25 گونه از آنها مرگبار می باشند ؟

آیا میدانستید که کم خوابی میتواند سیستم ایمنی بدن شما را ضعیف نموده و قابلیت مقابله با عفونتها را کاهش دهد ؟

آیا میدانستید که اگر تمام رگ های خونی را در یک خط بگذاریم، تقریبا ۹۷ هزار کیلومتر می شود ؟

آیا میدانستید که یک درخت زیتون تا 1500 سال عمر می کند ؟

آیا میدانستید که "کانادا" واژه ایست هندی و به معنای "روستای بزرگ" است ؟

آیا میدانستید که 11درصد از مردم دنیا چپ دست هستند ؟

آیا میدانستید که هر خانم در طول عمر خود بطور متوسط 2.7 کیلوگرم رژ لب مصرف میکند ؟

آیا میدانستید که ظرفیت حافظه مغز انسان از ٣ تا ٣٠٠٠ ترابایت تخمین زده میشود. مجموعه دانشنامه ملی بریتانیا که تاریخ ٩٠٠ ساله را شامل میشود، ٧٠ ترابایت حجم دارد ؟

آیا میدانستید که وقتی یک پنگوئن نر عاشق یک پنگوئن ماده می شود، سرتاسر ساحل را جستجو می کند تا زیباترین سنگ ریزه را پیدا کرده و به او هدیه دهد ؟

آیا میدانستید که روانشناسان ادعا میکنند: وقتی هنگام خوابیدن بالشی را بغل می کنید، آرزو میکنید که کاش آن بالش کسی بود که دوستش دارید و دلتان برایش تنگ شده ؟

آیا میدانستید که بیشترین فرزندی که تا به حال یک زن بدنیا آورده مربوط به خانمی با 69 فرزند می باشد. او دارای 16 دوقلو، 7 سه قلو و 4 چهارقلو بوده است ؟

آیا میدانستید که علت اینکه عسل خیلی راحت هضم میشود این است که قبلاً توسط یک زنبور هضم شده است ؟

آیا میدانستید که هزینه ساخت کشتی تایتانیک 7 میلیون دلار و هزینه ساخت فیلم آن 200 میلیون دلار بوده است ؟

آیا میدانستید که کوتاهترین جنگ در تاریخ ۱۸۹۶ بین نازی ها و انگلستان رخ داد که ۳۸ دقیقه طول کشید ؟

آیا میدانستید که کلمه google از واژه googol به معنای "عدد یک به همراه 100 صفر" برگرفته شده است ؟

آیا میدانستید که رنگ آبی خاصیت آرام بخشی دارد. باعث میشود مغر هورمونهای آرام بخش ترشح کند ؟

آیا میدانستید که 10درصد از درآمد دولت روسیه از فروش ودکا تامین می شود ؟

آیا میدانستید که ٣٠٠٠ سال قبل مصریان بطور متوسط ٣٠ سال عمر میکردند ؟

آیا میدانستید که مردمک چشم هنگام تماشای چیزی خوشایند تا 45درصد بازتر میشود ؟

آیا میدانستید که خفاشها هنگام خروج از غار همیشه به سمت چپ دور میزنند ؟

آیا میدانستید که یک کوسه قادر است یک بخش از خون را در ١٠٠ میلیون بخش از آب تشخیص دهد ؟

آیا میدانستید که سمورهای دریایی هنگام خوابیدن دستهای هم را می گیرند تا همدیگر را گم نکنند ؟

سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:41 :: نويسنده : ....................

لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگوئی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی …
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.

درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیبا ترین سرودها را
زیرا که مردگان این سا ل
عاشق ترین زندگان بودند.

دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته! با تو سخن می گویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های ترا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

 

دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : ....................

گفتم فراموشم نکن ، گفتی تو در یادی مگر
  گفتم که ویرانم مکن ، گفتی تو آبادی مگر
   گفتم بدون در دام تو من زندگی را چون کنم
    گفتی که از پیشم برو ، از من تو آزادی دگر
     گفتم که بی تو ، غم شده در باورم در خاطرم
      گفتی که از روز ازل ، آیا تو دل شادی مگر
       گفتم بیا با دل بساز ، با روح من شو همنوا
        گفتی که از من نشنوی ، آهنگ دمسازی دگر
         گفتم که جز تو نشنوم ، صوت و نوای بهتری
          گفتی سخن کوتاه کن ، باشد تو را سازی دگر

 

دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : ....................

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید باران سیاه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان barane bahari و آدرس barane_bahari.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 89
بازدید کل : 9240
تعداد مطالب : 92
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1