باران سیاه
فریاد من سکوت خویش را گم کرده ام لاجرم در این هیاهو گم شدم من ، که خود افسانه می پرداختم عاقبت افسانه ی مردم شدم ای سکوت ، ای مادر فریادها ساز جانم از تو پر آوازه بود تا در آغوش تو ، راهی داشتم چون شراب کهنه ،شعرم تازه بود در پناهت برگ و بار من شکفت تو مرا بردی به شهر یادها من ندیدم خوشتر از جادوی تو ای سکوت ، ای مادر فریادها گم شدم در این هیاهو ، گم شدم تو کجایی تا بگیری داد من؟ گر سکوت خویش را می داشتم زندگی پر بود از فریاد من! فریدون مشیری نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : ....................
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید باران سیاه آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |