باران سیاه
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
ياد باد آنکه بروي تو نظر بود مرا
در مه چارده تا روز نظر بود مرا
ياد باد آنکه ز نظارهي رويت همه شب
افق ديده پر از شعلهي خور بود مرا
ياد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمي
نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
ياد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو
ديده پر شعشعهي شمس و قمر بود مرا
ياد باد آنکه ز روي تو و عکس مي ناب
آخر از حال تو هر روز خبر بود مرا
ياد باد آنکه گرم زهرهي گفتار نبود
بر ميان دست تو هر لحظه کمر بود مرا
ياد باد آنکه چو من عزم سفر ميکردم
وز سر کوي تو آهنگ سفر بود مرا
ياد باد آنکه برون آمده بودي بوداع
در دهان شکر و در ديده گهر بود مرا
ياد باد آنکه چو خواجو ز لب و دندانت
نظرات شما عزیزان: دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : ....................
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید باران سیاه آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |